پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تو نمی دانی چشمانت با من چه می کند
نوشته شده در چهار شنبه 10 دی 1393
بازدید : 471
نویسنده : روزبه
 

تو نمی دانی چشمانت با من چه میکند...
وقتی نگـــاهم میکنی ...چنان قلبم از شیطنـت نگــا هت میلرزد...
که نمیشود نفس کشید... چقدر زیبـاست غنچه لبانت...
و گودی گونه ات...فقط باید مست نگاه شد...
همان کافیست...برای عمری جان دادن برایت...


:: برچسب‌ها: تو نمی دانی چشمانت با من چه می کند ,



تو چه میدانی در نگاهت چه می بینم
نوشته شده در چهار شنبه 10 دی 1393
بازدید : 409
نویسنده : روزبه
 

تو چه میدانی ...در نگاهت چه می بینم...
چه میدانی...در نفسهایت بدنبال چه هستم...
لبانت را اینطور غنچه نکن...
داری دیوانه ام میکنی...با پریشانی گیسوانت...


:: برچسب‌ها: تو چه میدانی در نگاهت چه می بینم ,



چرا اینگونه بیقرار شده ای آسمان
نوشته شده در چهار شنبه 10 دی 1393
بازدید : 540
نویسنده : روزبه

 

با توام لعنتی...
چرا اینگونه بیقرار شده ای...این همه باریدی ...این همه فریاد زدی...این همه شر شر اشکهایت
خیابانها را شست...چه غلطی کردی...
بغضم در حال انفجار است...یک دم نبار...بگذار راحت شود گلویم...
بگذار چشمهایم خیس شوند...بگذار گونه هایم حس دلتنگی مرا بفهمند...
ساکت شو...دیگر بس است...
بگذار میخواهم برای خودم گریه کنم...ناله کنم...اشک بریزم...


:: برچسب‌ها: چرا اینگونه بیقرار شده ای آسمان ,



تو لیاقت نداشتی که نماندم
نوشته شده در چهار شنبه 10 دی 1393
بازدید : 1415
نویسنده : روزبه
 

تو لیاقت نداشتی که نماندم...
عشق...علف هرز نیست هر جایی بروید...
میروم ...تا شاید بوی گند رسوایی ...به مشامت شیرین آید...
بیا...این فقط لایق توست...


:: برچسب‌ها: تو لیاقت نداشتی که نماندم ,



لعنتی وقتی میخوای بری...قلبمو کجا میبری
نوشته شده در چهار شنبه 10 دی 1393
بازدید : 666
نویسنده : روزبه
 

خب لعنتی...وقتی میخوای بری...
چرا ...قلب منو با خودت میبری...
چرا...خاطراتت رو جا میزاری...
حالا من چه کنم...هاااا


:: برچسب‌ها: لعنتی وقتی میخوای بری , , , قلبمو کجا میبری ,



تو مرا تسخیر کرده ای
نوشته شده در سه شنبه 9 دی 1393
بازدید : 424
نویسنده : روزبه
 

تو مرا تسخیر کرده ای...
در روحم جاری شده ای...
از وقتی بار سفر را بستی و رفتی...
روحم را با خود برده ای...و تن خسته ام...
مدام پرسه میزند کنار ت...تا شاید برخیزی و مرا درآغوشت جای دهی...


:: برچسب‌ها: تو مرا تسخیر کرده ای ,



دیگر نه بیقرار و نه پریشانم
نوشته شده در سه شنبه 9 دی 1393
بازدید : 1047
نویسنده : روزبه
 

دیگر نه بیقرارم... نه پریشان...و نه اشک میریزم...
فقط گاه گاهی...چشمهایم می سوزد...
از تندی کلامت...و شوری نگاهت...


:: برچسب‌ها: دیگر نه بیقرار و نه پریشانم ,



چه میکنی تو...
نوشته شده در سه شنبه 9 دی 1393
بازدید : 476
نویسنده : روزبه
 

چه میکنی تو...
وقتی ...یادت میکنم...خاطره ای چنان مرا ...
در هم می کوبد...که نای ایستادگی را ندارم...
در برابر غرور چشمانت...


:: برچسب‌ها: چه میکنی تو , , , ,



بازدید : 443
نویسنده : روزبه
 

وقتی میخواهم ...تو را بیاد بیاورم...
تا دست به قلم میشوم...ترسیم کنم تو را...می بینم...
نمی شود بارانی را بکشم که شبیه اشکهایت باشد...
شکوفه ای را نقش کنم...که شباهت لبخند تو باشد...
و هیچ نیسمی را نمیشود وصف کرد...به بوی نفسهایت...که جان میداد به تن خسته من...
حال که نمیشود...نه دستانی کشید ...و نه تبسمی را وصف کرد...و نه نجوای صدایی شنید از تو... 
پس چرا شبها...
فقط یک دم می آیی...و سپیده را برایم نقش میکنی...
این است عشقی که میگفتی؟
میگذاری مرا...در تب ثانیه ها بسوزم؟
مرا به بغض ابرهایی می سپاری... که خود را به پشت ماه پنهان کرده اند...
که فقط چنگ میزنم گلویم را...باشد عشقم...من به همین عاشقانه هایت هم دلخوشم...
فقط یادت باشد...
بی تو...اینجا جهنمی برای خود ساخته ام...


:: برچسب‌ها: نمی شود بارانی را بکشم که شبیه اشکهایت باشد ,



بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش می کرد
نوشته شده در سه شنبه 9 دی 1393
بازدید : 1004
نویسنده : روزبه
 

آغازی در زیر باران...بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش میکرد...
می خواهی بروی... و ببری باز این هوای پرخاطره را...
حالا حس میکنم...تشنگی گلها را...که نگاهشان به ابریست...
که به آهستگی می رود...و می برد عشق را با خود...


:: برچسب‌ها: بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش می کرد ,



مهربان و بی ریا گر بوده ام قلبم شکست
نوشته شده در دو شنبه 8 دی 1393
بازدید : 435
نویسنده : روزبه
 

مي توان دلتنگ شد...دلتنگ یک باد صبا...
میتوان در قطره گم شد...گم شم از اشک خدا...
مهربان و بي ريا گر بوده ام قلبم شکست...
روز و شب جا مانده ام من ...در میان واژه ها...


:: برچسب‌ها: مهربان و بی ریا گر بوده ام قلبم شکست ,



راه کوی دلبرم را بسته اند
نوشته شده در دو شنبه 8 دی 1393
بازدید : 435
نویسنده : روزبه
 

راه کوی دلبرم را بسته اند... مانده ام تنها دو دستم بسته اند...
باده ی ما ساغری بی تو نداشت... عشق مابی چشم تو مستی نداشت...
دل ز جام چشم تو شد می پرست...می پرستم...می پرستم...مست مست...


:: برچسب‌ها: راه کوی دلبرم را بسته اند ,



تو از کجا آمده ای سر راهم
نوشته شده در دو شنبه 8 دی 1393
بازدید : 1338
نویسنده : روزبه

 

تو از کجا آمده ای سر راهم...که اینگونه راهم را بستی...
بن بست قلبت ...و نگاه بی تابم...چه سر در گم شده اند...
متحیرمیان یاسهای وحشی...که اینگونه بی تاب شده اند ... 
تو آن سو...و من این سو تو را در آغوش میکشم...
و ذره های وجودم ...تو را به رقص می آورند سروده هایم...


:: برچسب‌ها: تو از کجا آمده ای سر راهم ,



از تو ممنونم
نوشته شده در دو شنبه 8 دی 1393
بازدید : 434
نویسنده : روزبه
 

از تو ممنونم...
که تمام دفترهای خاطراتم بخاطر تو ورق می خورند...
تو از همان لحظه ای که... در کنار کلبه آرزوهایم...
به نظاره دردهایم ایستادی... تا برایت از دلتنگیها و دردهایم بگویم...
و تو مدام لبخندهای تلخ مرا ...در قاب شکسته قلبت آویزان میکردی...
و تبسم شیرین نگاهت جان میداد...به روح خسته ام...ممنونم ازت...
تو بدان که دیگر... واژه ای برای سرودن ندارم... 
دوستت دارم مثل شعر تازه ای...که نوازش میکند قلبم را...
و تو... رویای خیس لحظه هایم...مرا درک کن...تنهایی مرا ببین...
که چگونه ورق میزنم تو را...میان نوشته هایم...
ممنونم از تو ...و از خاطراتت ...و از تمام نگاه های عاشقانه ای که هرگز از یادم نخواهند رفت...


:: برچسب‌ها: از تو ممنونم ,



آمده ام بگویم فراموشت نمی کنم
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 1233
نویسنده : روزبه
 

آمده ام بگویم فراموشت نمی کنم...که اگر نام تو جاری شود بر لبانم...
این از دلتنگی من و توست...من که هستم در این ظلمت خیال...
تو هم میان باغی از بهشت...پر از ستاره های گردان...و ماه هم که چشمانت را به امانت گرفته...
چه میکند خدا با من...یعنی نمیداند این سهم من بوده...چه سخاوتمندی پروردگارم...
از من مایه گذاشتی...ممنونم...


:: برچسب‌ها: آمده ام بگویم فراموشت نمی کنم ,



دیگر چشمهایم دنیا را زیبا نمی بینند
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 1405
نویسنده : روزبه

 

راستی شنیده‌ای ...که این روزها ناخوشم از تنهایی... 
دیده‌ای لبانی که نمی‌خندد ...مثل عروسک شب خیمه بازی... 
چشمهایم دیگر برق نمی‌زنند ...دیگر چشمهایم دنیا را زیبا نمی بینند...
من این روزها کم طاقت شده ام...صبوری را از یاد برده ام...
و مدام ...بیقرار و پریشانم...برای چه ...نمیدانم...


:: برچسب‌ها: دیگر چشمهایم دنیا را زیبا نمی بینند ,



داشتی میان گریه و درد جان می دادی
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 407
نویسنده : روزبه
 

هنوز رها نشده بودی... داشتی میان گریه و درد جان میدادی ...
که صدایم میکردی...تا در تاریکی باغ بهشت دستت را بگیرم...
اما من خواب مانده بودم... و صدای عاشق و مهربانت را ...که مرتب با ناله نامم را میخواند نمی شنیدم... تو دستت را بسویم دراز کرده بودی...و من خواب مانده بودم...
کنار پیکر بی جانت...جان داده بودم قبل از تو...اما من باز گشتم و ...تو بی من رفتی...
حال مانده ام در کنار ...دلتنگیهایت...خاطراتت...عکسهایت...بوی تنت...
فقط درد و عذاب میکشم...چه میداند روزگار...که با من چه کرد...که اینگونه دارم جان میدهم ...


:: برچسب‌ها: داشتی میان گریه و درد جان می دادی ,



از آن سویی که می آیی دلم خوش نیست می دانم
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 414
نویسنده : روزبه

 

از آن سویی که می آیی...دلم خوش نیست میدانم ...
کسی شاید شبیه رمش چشمانت...چه میدانم نفسهایت شده هم دم ...دمادم میدمم از غم...
نمی دانم کسی شاید نمی فهمد... کسی شاید نمی گیرد ...
مرا از دست تنهایی ...تو میخوانی فقط شعرم...
و میگویی عجب حسی...عجب شوری ...عجب عشقی...
عجب احساس زیبایی....تو هم شاید نمی دانی ...نمیدانی چه میگویم...


:: برچسب‌ها: از آن سویی که می آیی دلم خوش نیست می دانم ,



بگذار میان بغض گلو گیر خویش گم شوم
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 518
نویسنده : روزبه

 

بگذار میان بغض گلو گیر خویش گم شوم ...شاید کمی آسوده شوم....شاید...
بگذار در هیاهوی قاصدکها ...که سراسیمه می آیند بسویم...رها شوم ...شاید...
شاید... هزاران گفته ی ناگفته دارم... میان نگاهم...میدانم که نمیدانی چه میگویم...


:: برچسب‌ها: بگذار میان بغض گلو گیر خویش گم شوم ,



میخوام بیام به اون دیار بگو به من کجایی
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 864
نویسنده : روزبه
 

میخوام بیام به اون دیار...بگو به من کجایی...
همون دیار که آدماش...دلاشون خداییست...
میخوام بگم غما ی من...فقط نگاه ماه بود...
نگاه عشق و جان من...کجای فصه ها بود...


:: برچسب‌ها: میخوام بیام به اون دیار بگو به من کجایی ,



بر سر دوراهی مانده ام
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 636
نویسنده : روزبه
 

بر سر دو راهی مانده ام...
شهر عشق...دیار غم...
کدامشان به تو ختم میشود...
مانده ام...بیایم سوی غم...یا که بسوی عشق...
کجایی تو...که از هر دو سو...بوی عطر نفسهایت را حس میکنم...


:: برچسب‌ها: بر سر دوراهی مانده ام ,



بازدید : 1368
نویسنده : روزبه
 

بعضی وقتا...خاطراتی هستند...که نه میتونی دورشون بریزی...
و نه میشه نگهشون داشت...سرگردانند در افکارت...اونا رو میبری لب رودخونه ...
میسپریشون به آب...خیالت که راحت شد که ...همراه با جریان آب رفتند...
با خیالی آسوده ...بی هیچ فکر و خیالی...بر میگردی بسوی خانه...
اما تا به خانه میرسی...میبینی دم در خانه چه ولوایی برپاست...
نزدیک میشی...میبینی همون خاطره ها...قبل از تو به خانه رسیده اند...
تا منو میبینند...به بسویم می آیند و مرا درآغوش میگیرند...
و هق هق ناله ها شروع میشود...


:: برچسب‌ها: بعضی وقتا خاطراتی هستند که نمی تونی دور بریزی ,



خسته از راهی بی انتها بودم
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 744
نویسنده : روزبه
 

خسته از راهی بی انتها بودم... تنها در امتداد گیسوانت...
دستهایت را بسویم دراز کرده ای...اما من اینجا ...با تلاقی چشمانم گیج مانده ام...
صدای قلبم موزون نگاهت شده...تا پر شدن عشق در نگاهت...
در انتظار خواهم ماند...


:: برچسب‌ها: خسته از راهی بی انتها بودم ,



گم شده ام ...همانجایی که رهایم کردی
نوشته شده در شنبه 6 دی 1393
بازدید : 557
نویسنده : روزبه
 

ببین...گم شده ام همانجایی که رهایم کردی...
فقط بیا راه را نشانم بده...تا خودم را پیدا کنم...


:: برچسب‌ها: گم شده ام , , , همانجایی که رهایم کردی ,



فریاد
نوشته شده در شنبه 6 دی 1393
بازدید : 513
نویسنده : روزبه
 

فریاد زیر باران...نهایت دلتنگی من است به آسمان...


:: برچسب‌ها: فریاد ,



تو نجیبی مثل مریم
نوشته شده در شنبه 6 دی 1393
بازدید : 512
نویسنده : روزبه
 

تو یه آواز بلندی...میون تنهایی من...
تو یه آهی...مثل خوندن...میون حرف دل من...
تو نجیبی...مثل مریم...میون چشم یه عالم...


:: برچسب‌ها: تو نجیبی مثل مریم ,



از روزی که رفتی
نوشته شده در شنبه 6 دی 1393
بازدید : 447
نویسنده : روزبه
 

از روزی که رفتی...چشمهایم راهشان را گم کرده اتد...
قدمهایم خشک شده اند...
بغضهایم تکراری شده اند...
ساعت بخواب رفته است...
هیچ غریبه ای در این حوالی پرسه نمیزند...
از روزی که رفتی...آسمان گریست...
و من میان انبوهی از پریشانی خاطره ها گم شده ام...


:: برچسب‌ها: از روزی که رفتی ,



بازدید : 443
نویسنده : روزبه
 

بهانه های دنیا... تو را از یادم نخواهد برد...
در قلبم جاری هستی...هر جا که باشم...
هر جا که باشی...هستی درون قلبم...


:: برچسب‌ها: بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد ,



وقتی خوابم نمیگیرد
نوشته شده در شنبه 6 دی 1393
بازدید : 470
نویسنده : روزبه
 

وقتی خوابم نمیگیرد...
یادت مرا میگیرد به بازی عاشقانه...
تا به سحر بازیم میدهی...تا اینکه آرام شود خیالم...و بخوابم...


:: برچسب‌ها: وقتی خوابم نمیگیرد ,