با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
یادت هست...همانجا که دستانم را از میان دستانت رها کردی... نو لبخند می زدی...و من بفض میکردم... تو خرامان میرفتی...و من آرام آرام جان میدادم... تو با لبخند ماندنم را نظاره میکردی... و من با سکوت از درون میشکستم... حال نیستی که ببینی...که به حال و روزم چه آمده...
یادت هست میگفتی چرا مشکی نمیپوشی... منم میگفتم از رنگ مشکی متنفرم.... چندین سال بود که تنم رنگ مشکی ندیده بود... اما با رفتنت ...عشقم...اولین پیراهن مشکی را به عزای تو پوشیدم... لعنتی انگار میدونستی...که من باید تا آخر عمر مشکی پوش شوم...